تا هستیم با هم باشیم
به سرنوشت بیاندیش؛ که چگونه تصویرگر جداییهاست، بر من خرده مگیر؛ که چرا جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان میبرد، محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم. ای مهربان؛ وقتی خورشید به پیشواز شب میرود و کوچه از صدای پای آخرین پای عابر تهی میشود؛ با کوله باری از غم و درد میروم؛ و تو را با تمام خاطرات دیرین، میان کوچههای ساکت شهر تنها میگذارم. گریه مکن! ای وارث شکوفایی باران، من باید بروم، تا با غم غریبی خویش، غم غربت را از جدارهی دل عاشقان بزدایم اما بدان! نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو میتپد... کاش می دانستی دلت که از همه می گیرد می روی و دراز می کشی نگاه اشک آ لودت را که از همه می گیری می خوابی تو که می خوابی من تا صبح پیش تو می مانم کاش می دانستی...
مادرم روزت مبارک دوستت دارم ای غزل واره ی ایثار تا ابد با من می مونی با غـــروب خاطراتت در طلوع من نشستی با پــــریدنم پریــــدی با شکستنم شکستی آرزوهات واسه مــن بی ریا پاک و صمیمی تو همون همسفر من تو همون عشق قدیمی از همون نقطه ی آغاز اتکای من تو بودی بعد هر ز خود شکستن ابتدای من تو بودی همسر خوب و عزیزم ای بت عاطفه سرشار ای فرستاده ی خوبی ای غزل واره ی ایثار صدایم کن صدایم کن امشبم هوا هوای توست رمیده از خویش در آسمان ستاره چین خوشه ی توست بیا کنارم بنشین پهلویم را دستی بکش من سردم شده ... !!! من دگر نه آن خودم نه آن تو هر چه هست لحظه های شتابدار همه بیقرار توست ... بیا ریشه های بریده ام را در تربت پاک دست هایت بکار تا از خاک مردگان برخیزم و در رگ های آبی تنم دوباره سرود رود را شانه به شانه ات جاری شوم روح عریانم را تن پوشی نجیب از نجوای نگاهت ببخش من از هزار و سیصد و شصت و دو بیکران کوچ گریان آمده ام پای من همیشه همسفر جاده ها بوده است من وارث ناسپاسی عشق این بار مرا نگاهی تازه ببخش ای خاطره ی ایوان کاهگلی ... !!! من آفتاب اندیشه را به سرزمین عشق خواهم کشاند من ستاره امید را در دل پرمهرت خواهم نشاند و خواهم نوشت: ....دوستت دارم زمانه باکسی یارنشد... بعدتواین پنجره دل روبه کسی بازنشد هیچکس بامن دلسوخته دمسازنشد بی تویک عمرنوشتم که نقطه سرخط نقطه های سرخط بعدتو آغاز نشد بغضها بعدتودرحنجره ی من یخ بست ذره ای زمزمه ازسوزتو آواز نشد سبزه هارا گره با عشق ورود تو زدم این گره غیرتوبادست کسی بازنشد من وتوعاشق وهردوعزیز دل هم اماافسوس که زمانه باکسی یارنشد....... "مـــــــن به دنبــــال کســـی میگـــــردم" من به دنبال کسی میگردم که دلش چون یاس است چشمهایش به صفای گل سرخ شب با تمام سیاهی هاش خیلی مقدس تر از روشنایی روزیست که اسرار خود را عیان داشته است دردها نه در من و نه در تو خلاصه می شوند من ما همه در دردها شریکیم و مقصر ؟ چگونه میتوان همه دردهای انسان را به ترتیب اولویت بر روی کاغذ نوشت
اینک در این دقیقه کوتاه ،اینک میان این غم ناتمام که بر انتظار من جاریست اینک که ستاره ها بر میز قمار سرنوشت من نشسته اند ، کدامین دست ازکدامین سوی تک سرنوشت را به بازی دل می خواهد کشاند وبهتر بگم دلیل نتراشیده ای برای مات ماندن ؟؟؟ شاید خواب ، خواب آشفته و شناخت برهنگی .
دربیابان زندگی می ر فتم دراواسط زندگی برگشتم وبه زندگی نگاه کردم : آن رابیابانی دیدم باد وردپای کی ردپای من ودیگری ردپای خدا. درپایان زندگی برگشتم ودوباره زندگی را نگاه کردم این بار گه گاهی یک ردپادیدم دانستم آن رد پای من است به هنگام سختیها به خدا گفتم چرا درهنگام سختی ها تنهایم گذاشتی؟ خداگفت ای بنده ی ام من تورا دوست داشته ام دوست دارم وخواهم داشت وهرگزتنهایت نگذاشته ونمی گذارم آن یک رد پایی که به هنگام سختیها میبینی آن ردپای من است که تورابه دوش میکشم
دستهایش پلی از احساس است
من به دنبال کسی میگردم که سرانجام نگاهش آبیست
سینه اش داغ شقایق دارد
آسمان دل او مهتابیست
من به دنبال کسی میگردم در غروب چشمهای غم زده
در حریر خاطرات کودکی
در سکوت سربی ماتم زده
من به دنبال کسی میگردم در غروب غربت آیینه ها
در طلسم غصه های شاپرک
در تمام عقده ها و کینه ها
من به دنبال کسی میگردم عاشق بال کبوتر باشد
دستهای او چنان پروانه ای
روی گلهای معطر باشد
من به دنبال کسی میگردم موج در دریای عمرش بی قرار
اشکها در چشم او چون آیینه
عشق او تنها عبور از انتظار
من به دنبال کسی میگردم پاک و شفاف و زلال
چشم هایش منتظر
چون پرستوهای عاشق با دو بال
در طلــوع و در غــــــروب زندگــــی
در دو چشم اشک بار ابر جان
در بهار و در خزان خستگی
مـــــــن به دنبــــال کســـی میگـــــردم.....
:قالبساز: :بهاربیست: |