سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تا هستیم با هم باشیم

 

از بس نوشتم و  پاک کردم ... خسته شدم !

از بس دروغ شنیدم و نامردی دیدم حالم گرفته شده !

از بس محبت دیدم و با ناباوری ، توخالی دیدمشون دلم شکسته !

توی دلم پر شده از یه دنیا حرف ، اما نمی تونم بگم .

یه عالم دیگه توی ذهنمه و واژه هایی از یه دنیای دیگه می نویسم .

مگه تفاوت بین درون و برون انسان چقده ؟

یعنی تا اینحد ذهن و روح آدما با حقیقت دنیای واقعی شون فاصله داره ؟

نمیدونم این جمله ها رو هم باید پاک کنم یا نه !

خیلی خسته ام ! از همه چی !

چرا با این همه زحمت ، هنوز هم اتفاق ها روتین میشه ؟

دلم گرفته !

یعنی میشه فردا یه روز تازه باشه ؟!

دلم میخواد پر بزنم و اونقدر توی آسمون اوج بگیرم که دیگه جاذبه هم نتونه برم گردونه .

اما بال کو ؟!

 چقدر سخته که با التماس به آسمون نگاه کنی ولی حتی یه ستاره هم نبینی که بهت امید بده

چقدر سخته که گل وجودت رو پژمرده ببینی و نتونی کاری براش انجام بدی

چقدر سخته که حس کنی اونقدر تنهایی که برای تسکین دردت، باید دلت رو لای دو دستت حصار کنی

چقدر سخته که حس کنی فاصله ها اونقدر زیاده که حتی برای رسیدن، جرات قدم برداشتن نداشته باشی

چقدر سخته که شمع خاطره های کسی رو که تمنای وجودت هست رو بخوای با نفست خاموش کنی ولی جرات نفس کشیدن نداشته باشی

چقدر سخته که پنجره ی آرزوهات جایی باز بشه که تمام وجودت اونجاس ولی مجبور باشی اونو با چشمای بارونی ببندی و خودت بمونی و غم وغصه هات

چقدر سخته که آسمون چشمات رو بارونی حس کنی ولی به خاطر دینی که به بارونش داری بخوای بگی....

بخوای بگی خداحافظ

چقدر سخته....

گاهی وقتا از روی تنهایی با خودم حرف میزنم! میگن این خصلت آدمای تنهاست!!

با خودم میگم مگه دنیا چقد جا داره که بتونه اینهمه بهونه رو توش جا بده؟؟

آخه اینهمه دروغ، بی وفایی اینهمه دل شکستن اینهمه ...

با خودم میگم کار دنیا هم سخته ها!

یه دل گنده میخواد تا اینها رو ببینه و ساکت بمونه!

گاهی وقتادیدن و شنیدن بعضی چیزها و اینکه نتونی چیزی بگی و فریادت رو تو خودت بشکنی مصیبت بزرگیه.

نمی دونم چطور میشه که میتونیم تحمل  کنیم شاید دنیا یادمون میده یا شایدم یه دریچه ای رو حس میکنیم که داره یه نور خیلی کمی رو از خودش عبور میده و باعث می شه که بتونیم.

و میدونم که نه تنها من،همه تو زندگی شون اون نور رو لمس کردن.

هر وقت میرم تو حیاط خونه، به ستاره ها خیره میشم تنهاییشون رو میبینم. اینکه دور از هم تو یه جای تاریک دارن زندگی میکنن، ولی هیچ وقت نورشون رو از دست نمیدن و شکایتی هم ندارن. با خودم میگم هنر اینه که با مشکلات زندگی کنی درست مثل ستاره ها.....

دختر گلم سمانه ، منو ببخش اگر نتونستم درست باهات حرفمو بزنم شاید یه جور غرور مادری بود یا خودخواهی ولی تـــو می دونی که من سختی هائی رو که کشیدم تا شما به آسایش و آرامش برسید نمی توانم بی تفاوت باشم و ببینم این آشیانه آروم مارا کسانی بخوان از هم بپاشن ، گلم اگر تند حرف زدم و برخورد کردم منو ببخش چون می دانم اگر منو نبخشی هیچ گاه به آرامشی که باید نخواهم رسید . کمی بیش از گذشته درکم کنی  چون تو تنها کسی هستی که از زمان بچگی ات همیشه با خانومی که در وجودت بود به من قوت قلب می دادی هنوز هم منو با همه تندی ها و بدیهام دوست داشته باش و ببخش .

 همیشه دوستت داشته هم ترا هم یادگار دیگر زندگی مان برادرت را

فدای لحظه لحظه عمرتان

مادرت هستی

در قطره قطره اشکهای باران

در تیک تیک ثانیه های بی رحم زمان

در نگاههای خسته و منتظرم

در پس نفسهای فرو رفته ام

در پشت تپشهای سنگین قلبم

ودر حسرت بی اندازه ی انتظارم

در میان لحظه های دل کندن

دل کندن سخت و جانکاه

چگونه باور کنم ...

چگونه؟!!!


 

شاید برای نوشتن درکلبه عشقت باید اجازه می گرفتم

ولی چون نمی تونستم باهات حرف بزنم اینجاواست نوشتم

منو ببخش


نوشته شده در پنج شنبه 87/12/1ساعت 9:51 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

<      1   2      

:قالبساز: :بهاربیست:

BAHAR 20.COM

خدمات وبلاگ نویسان

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس