سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تا هستیم با هم باشیم

من به تو سلام میکنم

تو که تک ستاره

دمادم غروبی

به تو سلام میکنم

ای مهوش غزالها

ای ترانه ساز هستی

ای که جادوی کلماتت

قلمها را

سرنگون میکند

دفتر شاعر

در واپسین

کدام غزل

به اشک

رسیدی

تو که مستانه

به محتسب

پوزخند

میزنی

بازقصه بگو

توکه

هزار یک شب

فارسی را

پایان بردی

 

                                                           (شاهد پارسی)

 

                       


نوشته شده در شنبه 87/10/7ساعت 9:40 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

گر شنیدی که کسی سوخته شد زآب حیات

 آن منم کز تف دریای قدم سوخته ام

دوزخی ساخته ام از دل پر سوز و بدو 

 هرچه بود دست وبود جمله بهم سوخته ام

سوختم هر چه بدیدم زتر و خشک هنوز

می بسوزد دلم از غصّه که کم سوخته ام

گر دمی می زنم از وا قعه بر من برمگیر

 چه کنم سوخته ام سوخته ام سوخت


نوشته شده در شنبه 87/10/7ساعت 9:36 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

ای کاش می توانستم باران باشم

تا تمام غمهای دلت را بشویم

ای کاش می توانستم ابر باشم

تا سایه بانی از محبت برویت می گسترانیدم

ای کاش می توانستم اشک باشم

تا هر گاه که آسمان چشمت ابری می شد

باریدن می گرفت

ای کاش می توانستم خنده باشم

تا روی لبانت بنشینم

و غنچه بسته لبانت را بگشایم

ای کاش می توانستم یک پرنده باشم

 و پر می گشودم و تا دور دست ها

در کنار تو پرواز می کردم

و ای کاش سایه بودم

تا نزدیک ترین کس به تو می شدم...

آری ای کاش سایه بودم

تا همیشه و همه جا همراه تو باشم

مادر گلم این متن را به شماتقدیم میدارم

چون خیلی برایمان زحمت کشیدی

دوستت دارم مادر


نوشته شده در پنج شنبه 87/10/5ساعت 11:53 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

بگذر از کوی ما
کن نظر سوی ما
به هر طرف ببین شروع کنم
در پی من دوان
گشته پیر و جوان
از این جنون چه گفت و گو کنم

به گریه ندامتم
ز انتظار بی پایه ای
چو می کند ملامتم
ز جفای تو همسایه ای
به گریه ندامتم
ز انتظار بی پایه ای
چو می کند ملامتم
ز جفای تو همسایه ای
چه گفت و گو برای او کنم
بر این بلا چگونه خو کنم

ای فرزانگان بر دیوانگان
این ملامت چرا کنید
کم تماشای ما کنید
از من بگذرید
راه خود روید
عاشقان ما را رها کنید
کم تماشای ما کنید

مگر به شهر شما
قسم شما را به خدا
جنون عاشقی تماشا دارد
بسوزد آن که هست و حاشا دارد

 

شاعر:رحیم معینی کرمانشاهی

 


نوشته شده در دوشنبه 87/10/2ساعت 12:31 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

یلدا نام فرشته ای است،

بالا بلند. با تن پوشی از شب و دامی از ستاره.

یلدا نرم نرمک با مهر آمده بود.

با اولین شب پاییز.

و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید

تا آدمها زیر گنبد کبود آرامتر بخوابند.

یلدا هر شب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت

و لابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد.

گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد.

یلدا شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت.

آتش که می دانی ، همان عشق است.

یلدا آتش را  در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد.

آتش در یلدا بارور شد.

فرشته ها به هم گفتند:  یلدا آبستن است.

 آبستن خورشید.

و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد

و شبی که آخرین قطره را ببخشد ،

دیگر زنده نخواهد ماند.

 فرشته ها گفتند:  فردا که خورشید به دنیا بیاید،

یلدا خواهد مُرد. یلدا همیشه همین کار را می کند؛

می میرد و به دنیا می آورد. 

یلدا آفرینش را تکرار می کند..

راستی، فردا که خورشید را دیدی،

به یاد بیاور که او دختر یلداست 

و یلدا نام همان فرشته ای است

که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت.


نوشته شده در دوشنبه 87/10/2ساعت 12:22 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 
?- کسی که به خاطرش جان بدهید
?- بیش از آنچه مراقب خود باشید مراقب کس دیگری باشید
?- بیش از هر چیزی برایتان اهمیت داشته باشد
?- دوستی
?- اتحاد کامل دو روح
?- خانواده
?- تفاهم و درک متقابل
?- کسی که در روزهای سختی باعث خنده و شادی شما بشود
?- وقتی که نتوانید بدون وجود کسی زندگی کنید
??- حقیقت جاری زندگی


نوشته شده در دوشنبه 87/10/2ساعت 12:17 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

<      1   2   3      

:قالبساز: :بهاربیست:

BAHAR 20.COM

خدمات وبلاگ نویسان

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس