سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تا هستیم با هم باشیم

سلام عزیز مهربون، اجازه هست بشم فدات؟
اجازه هست تو شعر من، اثر بذاره خنده هات؟
شب که می شه یواش یواش، با چشمک ستاره هاش
اجازه هست از آسمون، ستاره کش برم برات؟
اجازه هست بیای پیشم یه کم بگم دوست دارم؟
تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم
بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی
بهت بگم اجازه هست گل روی موهات بذارم
اجازه هست خیال کنم، تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو، با رفتنت نمی شکنی؟
اجازه هست خیال کنم، بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون، دوباره چشمک می زنی؟
طپش طپش با چشمکت، غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو، تو زندگی برم جلو؟
هر چی بگی نه نمی گم، جونم بخوای برات می دم
هر چی می خوای بهم بگو، فقط بهم نگو برو
اجازه هست بازم تو خواب، بوس بکارم کنج لبات
یه شعر تازه تر بگم، به یاد شرم گونه هات
نشونیتو بهم می دی؟ تا پنهون از چشم همه
ورق ورق نامه بدم بازم برات
همیشه مهربون من! نامه رسید به انتها
فقط یه چیز یادت باشه: بازم به خواب من بیا

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 87/10/23ساعت 9:8 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

رنگ چشمان تو

آه رنگ چشمان تو

اگر حتی به رنگ ماه نبودند

اگر حتی چونان بادی موافق

در هفته کهربایی‌ام وجود نمی‌داشتی

در این لحظه زرد

که خزان از میان تن تاک‌ها بالا می‌رود

من نیز

چون تاکی تکیده بودم

آه، ای عزیز‌ترین!

وقتی تو هستی

همه چیز هست- همه چیز

از ماسه‌ها تا زمان

از درخت تا باران

تا تو هستی

همه چیز هست

تا من باشم


نوشته شده در دوشنبه 87/10/23ساعت 9:5 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

آنگاه که لبخند بر لبت می میرد
چون جمعه ی پاییز دلم می گیرد
دیروز به چشمان تو گفتم که برو
امروز دلم بهانه ات می گیرد

 


نوشته شده در شنبه 87/10/21ساعت 4:35 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

ای تو با من آشنـا،

ناجی قلب عاشقــم
ای تو پیدا شـــده در، لحظه التهاب دل
ای تو در سکوت شــب، بهانه های هق هقم

کسی مثل تو توی هر نفســم، جاری نشـد
کسی جز تو به سـرم، دست نوازش نکشید
کسی مثل تو منو به صبـح روشنایی نسپرد
کسی قلب منو مثل تو به گلستان نکشید 


نوشته شده در شنبه 87/10/21ساعت 2:7 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

نمیتوانم عهـد کنم که تغییر نخواهم کرد
نمیتـوانم
عهـد کنم که خلقیات متفاوت نخواهم داشت
نمیتـوانم
عهد کنم گاهی احساسات تو را جریحه دار نخواهم کرد
نمیتوانم عهد کنم که آشفته نخواهم
شد
نمیتـوانم عهد کنم که همواره قوی خواهم
بود
نمیتـوانم عهد کنم که قصوری نخواهم
کرد
امـــا
....
میتـوانم عهـد کنم که همواره پشتیبان تو
خواهم بود
میتـوانم عهد کنم که افکار و
احساساتم را با تو سهیم خواهم شد
میتوانم
عهد کنم که تو را آزاد خواهم گذارد تا خودت باشی
میتوانم عهد کنم که هر کاری بکنی
درکت خواهم کرد
میتوانم عهـد کنم که با تو
کاملا صادق خواهم بود
میتوانم عهـد کنم
که با تو خواهم گریست و خواهم خندید
میتـوانم
عهد کنم که کمکت خواهم کرد به هدفهایت برسی
امـــــــا
....
بیش از همه
میتـوانم عهـد کنم که

دوسـتت خواهم داشـت


نوشته شده در شنبه 87/10/21ساعت 2:3 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم

 

 


نوشته شده در شنبه 87/10/14ساعت 5:1 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

نگاه توست که رنگ دگر دهد به جها ن

اگر که دل بسپاری به  مهر ورزیدن

اگر که خو نکند دیده ات به بد  دیدن

امید توست که در خارزار، کوه ،کویر

اگر بخواهد ، صد   باغ ارغوان دارد .

دلت  به نور  محبت ، اگر بود  روشن

تو را همیشه چون گل ، تازه و جوان دارد

فریدون مشیری


نوشته شده در شنبه 87/10/14ساعت 4:59 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

فقط اسمی به جا مانده

از آنچه بودم و هستم.

دلم چون دفترم خالی

قلم خشکیده در دستم.

گره افتاده در کارم

به خود کرده گرفتارم.

به جز در خود فرو رفتن

چه راهی پیش رو دارم .

رفیقان یک به یک رفتند

مرا با خود رها کردند

همه خود درد من بودند

گمان کردم که همدردند


نوشته شده در سه شنبه 87/10/10ساعت 8:55 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

چقدر خوبی که هر وقت نام تو را می سرایم،دلم زلال می شود و در کوچه های صبح جاری.

چقدر خوبی که هر وقت تو را می بینم چیزی ته دلم می لرزد مثل اولین اتفاق.

مثل لحظه پرواز...

چقدر با منی که هر وقت دست روی قلبم می گذارم، حضور تو را میفهمم و مهربانی ات را که عشقی تا همیشه است و انگاه ایمانی دوباره می اورم.

چقدر خوبی بی مثال من،که برای تشبیه تو به اینه واژه ای زلال تر از نام مبارکت نیافتم و برای گفتن از چشم های ابی سحر گاهانت کلامی صبح تر از طرز دل انگیز نگاهت...

 

           

                                        همسرم همیشه خوب بمان


نوشته شده در دوشنبه 87/10/9ساعت 8:40 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

بی تو امروز و فردایم یکی است و زمان برایم راکد می ماند.

ذهنم پر می شود از سکون و زندگی ام روی دور تکرار دلتنگی و انتظار

می چرخد و می چرخد...

انگار بی تو همه لحظه های خوب برایم عمر حباب دارند.

دست نیافتنی ترین ارزویم! من بی تو ، تا دنیاست ، فردایی ندارم...   

 

تقدیم با عشق فراوان

به همسر عزیزم


نوشته شده در دوشنبه 87/10/9ساعت 8:22 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

:قالبساز: :بهاربیست:

BAHAR 20.COM

خدمات وبلاگ نویسان

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس