سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تا هستیم با هم باشیم

 

روی تخته سنگی نوشته شده بود:

اگر جوانی عاشق شد چه کند؟

من هم زیر آن نوشتم:

باید صبر کند

برای بار دوم که از آنجا گذر کردم

زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:

اگر صبر نداشته باشد چه کند؟

من هم با بی حوصلگی نوشتم:

بمیرد بهتراست،

برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.

انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.

اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم.


نوشته شده در یکشنبه 87/11/13ساعت 3:19 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

مترسک ناز می کند

کلاغ ها فریاد می زنند

و من سکوت می کنم

این مزرعه ی زندگی من است

خشک و بی نشان


نوشته شده در شنبه 87/11/12ساعت 3:57 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

صدای جیرجیرکها به گوش می رسد

سکوت را نوازش می دهند

و جای خالی آدم های شب نشین را

با نگاهی معصومانه پر می کنند

 

 

 


نوشته شده در شنبه 87/11/12ساعت 3:50 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

وجودم،تنها یک حرف است؛

و زیستن ام،تنها گفتن همان یک حرف؛

اما بر سه گونه:

سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن.

آن چه تنها مردم می پسندند:سخن گفتن؛و

آن چه هم من و هم مردم:معلمی کردن؛

و آن چه خودم را راضی می کند؛و احساس

می کنم که با آن،نه کار،که زندگی میکنم:نوشتن!

و نوشتن هایم نیز،بر سه گونه:

«اجتماعیات»

«اسلامیات»

«کویریات»

آن چه تنها مردم می پسندند:اجتماعیات؛

و آن چه هم خودم و هم مردم:اسلامیات؛

و آن چه خودم را راضی می کند؛و احساس

میکنم که با آن،نه کار-و چه می گویم؟_نه

نویسندگی،که زندگی می کنم:کویریات!

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/11/9ساعت 9:12 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com

نگذار به آرامی....

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی .. . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن

  www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com

 


هر لحظه به اندازه ای که شاد هستی از آن توست

www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com
 

هرگز به انتهای جاده چشم مدوز. آخر همه جاده ها نادیدنی و گنگ است. به جای آن کناره های جاده را نظاره کن. جایی که الان در آن قرار داری


 

www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com
غم انگیزی زندگی در این نیست که زود تمام     می شود بلکه در این است که ما برای آغاز حس زندگی خیلی منتظر می مانیم

www.hamtaraneh.com
 

www.hamtaraneh.com

عاقل به کنار جوی پی پل می گشت

دیــــــوانه پابرهنــه از رود گــذشــت

www.hamtaraneh.com
 

www.hamtaraneh.com


وقتی  دست گرم خود را به سمت کسی دراز می کنیم و او به سردی جواب می دهد نباید نگران باشیم. باید بدانیم که سرمای دست او به ما منتقل نمی شود بلکه برعکس این گرمای محبت ماست که نهایتا بر وجود او غالب خواهد شد.

www.hamtaraneh.com
 
 

www.hamtaraneh.com
زندگی جاده دو طرفه ای نیست که از آن سو هم کسی به سمت ما بیاید. فریب خط هایی که درجاده های زندگی رسم کرده ایم را نبایدبخوریم

www.hamtaraneh.com
 

www.hamtaraneh.com 
 

ثروت نهایتا از آن کسی است که با تلاش و پشتکار لیاقت خود را برای داشتنش اثبات می کند. با طلبکار بودن از دنیا ، کاینات کسی را ثروتمند نمی کند.

 
 

www.hamtaraneh.com


نوشته شده در یکشنبه 87/11/6ساعت 3:54 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

.....مهربانم

به ستاره ها نگاه کن که شب را شکسته اند؛

بی تو شب من بی ستاره است.

 آفتاب را ببین که تاریکی از مقابلش می گریزد؛

بی تو روز من آفتاب ندارد.

 چمنزارها را بنگر با لاله و جویبارهای کوچکی که زمزمه کنان روان است؛

بی تو دنیا من از چمن و لاله زار خالی است

                                         بپذیر پاکترین دردهایم را که من بی تو هیچم.

 

ای کاش می توانستم باران باشم تا تمام غمهای دلت را بشویم.

 ای کاش می توانستم ابر باشم تا سایه بانی از محبت بر رویت می گستراندم.

 ای کاش می توانستم اشک باشم تا هرگاه که آسمان چشمهایت ابری می شد باریدن می گرفتم.

 ای کاش می توانستم خنده باشم تا روی لبانت نشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم.

 ای کاش می توانستم یک پرنده باشم و پر می گشودم و تا دور دستها در کنار تو پرواز می کردم.

 ای کاش می توانستم سایه باشم تا نزدیک ترین کس به تو بودم.

 آری؛ ای کاش سایه بودم تا همیشه و همه جا همراه و همقدم با تو بودم.


نوشته شده در یکشنبه 87/11/6ساعت 2:25 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

و به اندازه هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد و به

لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه

که دلت می خواهد.


نوشته شده در یکشنبه 87/11/6ساعت 2:21 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

گفت : میخوام برایت یه یادگاری بنویسم

گفتم : کجا

گفت : رو قلبت

گفتم : مگه میتونی ؟

گفت : سخت نیست آسونه

گفتم : باشه بنویس تا همیشه به یادگار بمونه

یه خنجر برداشت

گفتم : این چیه ؟

گفت : هیسسسسسس

ساکت شدم

گفتم : بنویس دیگه چرا معطلی ؟

خنجر رو برداشت و با تیزی خنجر نوشت :

دوستت دارم دیوونه

اون رفته ، خیلی وقته ، کجا؟ نمیدونم

اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده

دوستت دارم دیوونه


نوشته شده در یکشنبه 87/11/6ساعت 1:42 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

به آدرس زیر عکس برو اون رو واسه تو عزیزم گذاشتم


نوشته شده در شنبه 87/11/5ساعت 9:42 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن کسی هست که عاشقانه تو را می نگرد و منتظر توست اشکهای تو را پاک می کند و دستهایت را صمیمانه می فشارد تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت به یاد داشته باش هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن

و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند

باور کن که با او هرگز تنها نیستی هرگز

فقط کافی است عاشقا نه به آسمان نگاه کنی

 


نوشته شده در شنبه 87/11/5ساعت 9:40 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >

:قالبساز: :بهاربیست:

BAHAR 20.COM

خدمات وبلاگ نویسان

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس