تا هستیم با هم باشیم
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی ؟ دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟ برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی یا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند . خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری (مریم حیدرزاده) روی تخته سنگی نوشته شده بود: اگر جوانی عاشق شد چه کند؟ من هم زیر آن نوشتم: باید صبر کند برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بی حوصلگی نوشتم: بمیرد بهتراست، برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد. اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم. مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم این مزرعه ی زندگی من است خشک و بی نشان صدای جیرجیرکها به گوش می رسد سکوت را نوازش می دهند و جای خالی آدم های شب نشین را با نگاهی معصومانه پر می کنند وجودم،تنها یک حرف است؛ و زیستن ام،تنها گفتن همان یک حرف؛ اما بر سه گونه: سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن. آن چه تنها مردم می پسندند:سخن گفتن؛و آن چه هم من و هم مردم:معلمی کردن؛ و آن چه خودم را راضی می کند؛و احساس می کنم که با آن،نه کار،که زندگی میکنم:نوشتن! و نوشتن هایم نیز،بر سه گونه: «اجتماعیات» «اسلامیات» «کویریات» آن چه تنها مردم می پسندند:اجتماعیات؛ و آن چه هم خودم و هم مردم:اسلامیات؛ و آن چه خودم را راضی می کند؛و احساس میکنم که با آن،نه کار-و چه می گویم؟_نه نویسندگی،که زندگی می کنم:کویریات! نگذار به آرامی.... به آرامی آغاز به مردن میکنی
هرگز به انتهای جاده چشم مدوز. آخر همه جاده ها نادیدنی و گنگ است. به جای آن کناره های جاده را نظاره کن. جایی که الان در آن قرار داری عاقل به کنار جوی پی پل می گشت دیــــــوانه پابرهنــه از رود گــذشــت ثروت نهایتا از آن کسی است که با تلاش و پشتکار لیاقت خود را برای داشتنش اثبات می کند. با طلبکار بودن از دنیا ، کاینات کسی را ثروتمند نمی کند.
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه ...
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی...
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی...
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت ...
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
خیلی سخته که من و تو همیشه با هم بمونیم
انقدر عاشق که ندونن دیوونه کدوممونیم
برو ای همسفر جاده های سرد...
برو ای همدرد گریه ... هم بغض باران
خدا حافظ .. خدا حافظ ...
برو نگاهم بدرقه راهت ...
برو مسافر ... اشک من دیگر نمیریزد
به یاد خاطرات تو ... چشمهایم رو می بندم
خدا حافظ .. خدا حافظ .. برو ای هم بغض باران
خدا حافظ ... همدرد غمهایم .. دیگر نمیبارم ...
برو دیگر که دلتنگم ... برو هم بغض شیشه
برو مسافر ... خدا حافظ ... خدا حافظ ...
برو ای هم بغض باران ، برو اشک شبانه ام بدرقه راهت
کسی دیگر نمیماند ... در قلب سنگی من
کسی دیگر نمیخواند ، بی تو از دو چشم من
کسی دیگر نمیماند ... بجز یاد قلب مهربانت
کسی جایت رانمیگیرد .. برو ای هم بغض باران
خدا حافظ ... خدا حافظ ... برو دیگر اشک من بدرقه راهت
برو ای هم بغض باران ... که دیگر بی تو نمیخندم
که دیگر بی تو نمیخندم ... بی تو نمیخندم ...
برو بی تو دیگر نمیخوانم ... ~
صدای گیتاری شکسته ... در افق های نگاهت ...
که دیگر اشکی نمیریزم به روی سیم گیتارم .
برو دیگر نمیخوانم ... برو دیگر که دلتنگم ...
من این آخرین شعرم را برای تو میخوانم ... ~
خدا حافظ ... خدا حافظ .... ~
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر بردهی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی .. . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن
هر لحظه به اندازه ای که شاد هستی از آن توست
غم انگیزی زندگی در این نیست که زود تمام می شود بلکه در این است که ما برای آغاز حس زندگی خیلی منتظر می مانیم
وقتی دست گرم خود را به سمت کسی دراز می کنیم و او به سردی جواب می دهد نباید نگران باشیم. باید بدانیم که سرمای دست او به ما منتقل نمی شود بلکه برعکس این گرمای محبت ماست که نهایتا بر وجود او غالب خواهد شد.
زندگی جاده دو طرفه ای نیست که از آن سو هم کسی به سمت ما بیاید. فریب خط هایی که درجاده های زندگی رسم کرده ایم را نبایدبخوریم
:قالبساز: :بهاربیست: |