سفارش تبلیغ
صبا ویژن


تا هستیم با هم باشیم

 

تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی ؟

دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی

تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی

که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ؟


نوشته شده در یکشنبه 87/11/20ساعت 10:9 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست.

لازم نیست آن را در قلبش فرو کنی

یا گلویش را با آن بشکافی.

پرهایش را بزن...

خاطره پریدن با او کاری می کند

که خودش را به اعماق دره ها پرت کند .

 

http://files.myopera.com/ahadpop/cartpostal/saeid-raftan.jpg


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/17ساعت 10:19 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه ...
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو و نگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی...
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی...
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت ...
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
خیلی سخته که من و تو همیشه با هم بمونیم
انقدر عاشق که ندونن دیوونه کدوممونیم

(مریم حیدرزاده)

 


نوشته شده در پنج شنبه 87/11/17ساعت 10:5 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 
برو ای هم بغض باران ...
برو ای همسفر جاده های سرد...
برو ای همدرد گریه ... هم بغض باران
خدا حافظ .. خدا حافظ ...
برو نگاهم بدرقه راهت ...
برو مسافر ... اشک من دیگر نمیریزد
به یاد خاطرات تو ... چشمهایم رو می بندم
خدا حافظ .. خدا حافظ .. برو ای هم بغض باران
خدا حافظ ... همدرد غمهایم .. دیگر نمیبارم ...
برو دیگر که دلتنگم ... برو هم بغض شیشه
برو مسافر ... خدا حافظ ... خدا حافظ ...
برو ای هم بغض باران ، برو اشک شبانه ام بدرقه راهت
کسی دیگر نمیماند ... در قلب سنگی من
کسی دیگر نمیخواند ، بی تو از دو چشم من
کسی دیگر نمیماند ... بجز یاد قلب مهربانت
کسی جایت رانمیگیرد .. برو ای هم بغض باران
خدا حافظ ... خدا حافظ ... برو دیگر اشک من بدرقه راهت
برو ای هم بغض باران ... که دیگر بی تو نمیخندم
که دیگر بی تو نمیخندم ... بی تو نمیخندم ...
برو بی تو دیگر نمیخوانم ... ~
صدای گیتاری شکسته ... در افق های نگاهت ...
که دیگر اشکی نمیریزم به روی سیم گیتارم .
برو دیگر نمیخوانم ... برو دیگر که دلتنگم ...
من این آخرین شعرم را برای تو میخوانم ... ~
برو ای هم بغض باران .... ~
خدا حافظ ... خدا حافظ .... ~

نوشته شده در سه شنبه 87/11/15ساعت 11:57 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

چه شلوغی مرموزی...
چه تاریکی ممتدی... بی روزنه و به نظر بی انتها...
ماهی تنگ کوچک مان امروز مثل همیشه دیگر نمی چرخد....
آرام آرام در بستر تنگ کوچک خویش مانده است ...
نمی دانم شاید کسی در گوشش زمزمه کرده است :"
این تنگ گرد است و کوچک...ابتدا و انتهایش یکیست ..."
معادله اقتصادی او هم مثل من بی جواب و بی توازن مانده ...
عرضه بیش از تقاضا ...
مگر او چه می خواهد جز ارتفاعی که هر چه میرود به انتهایش نرسد... 
 وجودی که غرق او شود بی هیچ شک و شبهه ای ...
دلش گرمی آفتابی را می خواهد که مستقیم و بیواسطه
پولک های سردش را دوباره تکاپو بخشد...
خسته است از شیشه به ظاهر شفافی که دور تادورش را احاطه کرده است ..
.از لزجی ته این تنگ کم عمق هراسان است...
و از نگاه ها و انگشت هایی که گه گداری او را به دیگری نشان می دهد
و چیزهایی در گوشش زمزمه می کند...
انگار امروز اوهم مثل روزهای دیگرش نیست...
چقدر تنهاست...
 

نوشته شده در سه شنبه 87/11/15ساعت 11:54 صبح توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

روی تخته سنگی نوشته شده بود:

اگر جوانی عاشق شد چه کند؟

من هم زیر آن نوشتم:

باید صبر کند

برای بار دوم که از آنجا گذر کردم

زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:

اگر صبر نداشته باشد چه کند؟

من هم با بی حوصلگی نوشتم:

بمیرد بهتراست،

برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.

انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.

اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم.


نوشته شده در یکشنبه 87/11/13ساعت 3:19 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

مترسک ناز می کند

کلاغ ها فریاد می زنند

و من سکوت می کنم

این مزرعه ی زندگی من است

خشک و بی نشان


نوشته شده در شنبه 87/11/12ساعت 3:57 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 

صدای جیرجیرکها به گوش می رسد

سکوت را نوازش می دهند

و جای خالی آدم های شب نشین را

با نگاهی معصومانه پر می کنند

 

 

 


نوشته شده در شنبه 87/11/12ساعت 3:50 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

وجودم،تنها یک حرف است؛

و زیستن ام،تنها گفتن همان یک حرف؛

اما بر سه گونه:

سخن گفتن و معلمی کردن و نوشتن.

آن چه تنها مردم می پسندند:سخن گفتن؛و

آن چه هم من و هم مردم:معلمی کردن؛

و آن چه خودم را راضی می کند؛و احساس

می کنم که با آن،نه کار،که زندگی میکنم:نوشتن!

و نوشتن هایم نیز،بر سه گونه:

«اجتماعیات»

«اسلامیات»

«کویریات»

آن چه تنها مردم می پسندند:اجتماعیات؛

و آن چه هم خودم و هم مردم:اسلامیات؛

و آن چه خودم را راضی می کند؛و احساس

میکنم که با آن،نه کار-و چه می گویم؟_نه

نویسندگی،که زندگی می کنم:کویریات!

 


نوشته شده در چهارشنبه 87/11/9ساعت 9:12 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

 www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com

نگذار به آرامی....

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات
ورای مصلحت‌اندیشی بروی .. . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن

  www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com

 


هر لحظه به اندازه ای که شاد هستی از آن توست

www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com
 

هرگز به انتهای جاده چشم مدوز. آخر همه جاده ها نادیدنی و گنگ است. به جای آن کناره های جاده را نظاره کن. جایی که الان در آن قرار داری


 

www.hamtaraneh.com

www.hamtaraneh.com
غم انگیزی زندگی در این نیست که زود تمام     می شود بلکه در این است که ما برای آغاز حس زندگی خیلی منتظر می مانیم

www.hamtaraneh.com
 

www.hamtaraneh.com

عاقل به کنار جوی پی پل می گشت

دیــــــوانه پابرهنــه از رود گــذشــت

www.hamtaraneh.com
 

www.hamtaraneh.com


وقتی  دست گرم خود را به سمت کسی دراز می کنیم و او به سردی جواب می دهد نباید نگران باشیم. باید بدانیم که سرمای دست او به ما منتقل نمی شود بلکه برعکس این گرمای محبت ماست که نهایتا بر وجود او غالب خواهد شد.

www.hamtaraneh.com
 
 

www.hamtaraneh.com
زندگی جاده دو طرفه ای نیست که از آن سو هم کسی به سمت ما بیاید. فریب خط هایی که درجاده های زندگی رسم کرده ایم را نبایدبخوریم

www.hamtaraneh.com
 

www.hamtaraneh.com 
 

ثروت نهایتا از آن کسی است که با تلاش و پشتکار لیاقت خود را برای داشتنش اثبات می کند. با طلبکار بودن از دنیا ، کاینات کسی را ثروتمند نمی کند.

 
 

www.hamtaraneh.com


نوشته شده در یکشنبه 87/11/6ساعت 3:54 عصر توسط سمانه . شایان نظرات ( ) | |

   1   2   3      >

:قالبساز: :بهاربیست:

BAHAR 20.COM

خدمات وبلاگ نویسان

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس