تا هستیم با هم باشیم
یک شبی با یاد تو بدرود خواهم گفت و رفت/ خاطراتت را به جوی آب خواهم گفت و رفت/ در فرار شعرهایم یک شبی خواهم نشست/ آخرین اشعار خود را بر تو خواهم گفت و رفت/ با خیالت بر دیار قصه ها رفتم ولی زندگی را از طبیعت بیاموزیم ، چون بید متواضع باشیم ، چون سرو ، راست قامت، مثل صنوبر، صبور، مثل بلوط مقاوم، مثل رود روان، مثل خورشید با سخاوت و مثل ابر با کرامت باشیم. * به جای موفقیت در چیزی که از آن نفرت دارم، ترجیح می دهم در چیزی شکست بخورم که از آن لذت می برم(هینز سیندی). * اگر در جریان رودخانه صبرت ضعیف باشد هر تکه چوبی مانعی عظیم بر سر راهت خواهد شد. * چنان باش که بتوانی به هر کس بگویی مثل من رفتار کن * یک ضرب المثل امریکای هست که میگه مشکل که به وجود اومد بگرد راه حلش را پیدا کن نگرد دنبال این که چرا بوجود اومد. * من نمیگویم هرگز نباید در نگاه اول عاشق شد اما اعتقاد دارم باید برای بار دوم هم نگاه کرد .(( ویکتور هوگو )) * هرگز به احساساتی که در اولین بر خورد از کسی پیدا می کنید نسنجیده اعتماد نکنید .(( آناتول فرانس )) * این جمله همیشه یادت باشه: زندگی گل سرخی است که گلبرگهایش خیالی و خارهایش واقعی است عشق های بیهوده کودکانه روزانه دیروز او را می جستم امروز تو را و فردا بهتر از تو را! افسوس که سادگی را در پس ابر های کودکی جا گذاشتیم و رسیدیم امروز به عشق های بیهوده کودکانه روزانه.... اگر به خانه ی من امدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از ان به ازدهام کوچه ی خوشبخت بنگرم...((فروغ)) چراغت بوی روغن سوخته میداد و نفت میچکید از ان چراغ،خانه ام را سوزاند و دلم را که در دریچه اش جا گذاشته بودم...! در غبار که میروی بر میگردی و پلک بر هم میزنی ماسه توی نگاه زندگی ات می دود هی!انسان سر به دیروز ،نگاه کن، سیزده فصل گذشته است و سیزده بار از خواب پریده ای!!و تکثیر شده ای در بیست و هشتمین خوابی که تعبیر نمی شود!!.... دیدی،وادارت کردند کلاغ پر بروی و کلاغها و ادمک ها از نگاهت قد کشیدند،...حالا این فصل و این هم قلم!!... به من نگو دست نیافتنی و غریب هستی *** حتی برای عبور از دیوار دستان من نیز دریچه ای هست *** شاید با گذر از روزنه ای به اندازه ی درخشش نگاه زیر چشمی تو زندگی شاید:یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد زندگی شاید:ریسمانی ست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید:طفلی است که از مدرسه بر می گردد زندگی جذبه ی دستی است که می چیند زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است زندگی بعد درخت است به چشم حشره زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد ای آسمان سر سری با تو چه باید کرد ؟ ای آب خاکستری با تو چه باید کرد ؟ سنگین ترین گوش جهان با تو چه یاید کرد ؟ جز این عبث نوحه گری با تو چه باید کرد ؟ خود سهل خواهد شد هر آنچه باورش سخت است ! ای این همه نا باوری با تو چه باید کرد ؟ بر سفره دل پاره پاره زخم می بینی کوه نمک می آوری با تو چه باید کرد ؟ دل بردی و خون کردی و گفتم حلالت باد وقتی که جان را می بری با تو چه باید کرد ؟ با هر بلائی ، صبر هم گفتند می آید آه ای غم بی قیصری با تو چه باید کرد (( ساعد باقری )) یکسال از پرواز استاد ارجمند و بزرگوارمان قیصر امین پور گذشت هشتم آبان ماه چه رفتنی ، هنوز هم رفتنت را باور نداریم یادش گرامی باد مثل همیشه آخر حرفم ¤¤¤ وقتی تو نیستی هر روز بی تو دکتر قیصر امینپور
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحههای تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها…
روز مبادا است!
:قالبساز: :بهاربیست: |