تا هستیم با هم باشیم
خستهام از آرزوها، آرزوهای شعاری خوشبختی سپری میکنم شانه هایم به شوق و اشتیاق دستانت سالها قد کشیده اند و اینک با تمام بلندی و قامت باز هم دستهای تو برایم همیشه پاینده است و از ازل تا ابد این را فریاد می زنم: دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی را ه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن اموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستیم و هست دارمش دوست. تقدیم به مادر مهربانم و تمام مادرام مهربان دنیا
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگیهای اداری
آفتاب زرد و غمگین، پلههای رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته، چشمهایی پینهبسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشمانتظاری
صندلیهای خمیده، میزهای صفکشیده
خندههای لب پریده، گریههای اختیاری
عصر جدولهای خالی، پارکهای این حوالی
پرسههای بیخیالی، صندلیهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبههای بیپناهی، جمعههای بیقراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحهی باز حوادث:
در ستون تسلیتها نامی از ما یادگاری
:قالبساز: :بهاربیست: |